یه شخصی از خیابون
رد میشده ، میبینه
یه بچه اصفهانی
نشسته كنار
خیابون گریه میكنه.
جلو میره و میگه چی
شده عزیزم ،
پسر بچه میگه سكه
۲۵ تومانی ام را گم
كرده ام.
مرد میگه اینكه گریه
نداره بیا این۲۵
تومانی مال تو!
باز هم به گریه كردن
ادامه میده ،
مرد میپرسه دیگه
چیه ؟
بچه میگه اگه اون
سكه را گم نكرده
بودم الان ۵۰ تومن
پول داشتم .http://www.roz2pix.rozblog.com
ادامه مطلب...
تاریخ: دو شنبه 4 بهمن 1389برچسب:داستان خنده دار,داستان طنز,جك اصفهاني,خنده,خنده دار,جك,با حال,خفن,اس ام اس ,اس ام اس,اس ام اس,اس ام اس,اس ام اس جديد,
ارسال توسط JaVaD
مردی تعریف می
کرد که با دو
دوستش به جنگل
های آمازون رفته بود
و در آنجا گرفتار
قبیله زنان وحشی
شدند و آنها دو
دوستش را کشتند.
وقتی از او
پرسیدند چرا تو
زنده ماندی، گفت:
زن های وحشی آمازون
از هر یک از ما
خواستند چیزی را از
آنها بخواهیم که
نتوانند انجام
بدهند. خواسته های
دو دوستم را انجام
دادند و آنها را
کشتند. وقتی
نوبت به من رسید
به آنها گفتم:
لطفا زشت ترین
شما مرا بکشد!http://www.roz2pix.rozblog.com
ادامه مطلب...
ارسال توسط JaVaD
يك كد جالب نمونه كد - كد اصلي در ادامه ي مطلب
http://www.roz2pix.rozblog.com
ادامه مطلب...
تاریخ: جمعه 1 بهمن 1389برچسب:كد جاوا,جاوا كد,جاوا اسكريپت,فال روزانه,كد فال روزانه براي وبلاگ,طالع بيني,اس ام اس,جك,
ارسال توسط JaVaD
خوراک جگر
اولین
باری که
برای
بچه ها
خوراک
جگر
درست
کردم
هیچ
وقت
یادم
نمی ره.
غذا رو کشیدم و بچه ها و
شوهرم را برای خوردن شام
صدا زدم. پسر کوچکم
غذا را بو کرد و اخم هایش
رفت توی هم.. دخترم هم
با غذایش بازی بازی می
کرد ولی حاضر نبود لب
بزنه. به بچه ها گفتم:
"ممکنه بوی خوبی نده
اما خیلی خوشمزه است،
یه کوچولو امتحان
کنید...اصلا می دونید
اسم این غذا چیه؟ یه
راهنمایی می کنم
بهتون....باباتون گاهی
منو به همین اسم صدا می
زنه."
ناگهان چشمهای دخترم
گشاد شد.. به برادرش
سقلمه زد و گفت:
"نخور! نخور! تاپاله
است"!http://www.roz2pix.rozblog.com
ادامه مطلب...
تاریخ: پنج شنبه 30 دی 1389برچسب:طنز,داستان خنده دار,جك,داستان,خفن,جديد,عكس, اس ام اس,اس ام اس عاشقانه,اس ام اس سركاري,+18,جديد,باحال,
ارسال توسط JaVaD
ارسال توسط JaVaD
ارسال توسط JaVaD
مايكل، راننده اتوبوس
شهري، مثل هميشه اول
صبح اتوبوسش را
روشن كرد و در مسير
هميشگي شروع به كار
كرد. در چند ايستگاه اول
همه چيز مثل معمول بود و
تعدادي مسافر پياده مي
شدند و چند نفر هم سوار
مي شدند. در ايستگاه
بعدي، يك مرد با هيكل
بزرگ، قيافه اي خشن و
رفتاري عجيب سوار شد
او در حالي كه به مايكل
زل زده بود گفت: »تام
هيكل پولي نمي ده«! و
رفت و نشست.
مايكل كه تقريباً ريز
جثه بود و اساساً آدم
ملايمي بود چيزي
نگفت اما راضي هم
نبود.
روز بعد هم دوباره همين
اتفاق افتاد و مرد
هيكلي سوار شد و با
گفتن همان جمله، رفت
و روي صندلي نشست
و روز بعد و روز بعد
اين اتفاق كه به
كابوسي براي مايكل
تبديل شده بود خيلي
او را آزار مي داد. بعد از
مدتي مايكل ديگر نمي
تواست اين موضوع را
تحمل كند و بايد با او
برخورد مي كرد. اما چطوري
از پس آن هيكل بر مي
آمد؟
بنابراين در چند كلاس
بدنسازي، كاراته و جودو
و ... ثبت نام كرد. در
پايان تابستان، مايكل
به اندازه كافي آماده شده
بود و اعتماد به نفس
لازم را هم پيدا كرده بود.
بنابراين روز بعدي كه
مرد هيكلي سوار
اتوبوس شد و گفت:
»تام هيكل پولي نمي
ده«! مايكل ايستاد، به او
زل زد و فرياد زد: »براي
چي؟«
مرد هيكلي با چهره اي
متعجب و ترسان گفت:
»تام هيكل كارت
استفاده رايگان داره.«http://www.roz2pix.rozblog.com
ادامه مطلب...
ارسال توسط JaVaD
آخرین مطالب